شعر انقلاب(1)


 





 
صبا به تهنيت پير مي‌فروش آمد
كه موسم طرب و عيش و ناز و نوش آمد
هوا مسيح نفس گشت و باد نافه گشاي
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
كه غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نيوش از من و به عشرت كوش
كه اين سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فكر تفرقه باز آي تا شوي مجموع
به شكر آنكه چو شد اهرمن، سروش آمد
زمرغ صبح ندانم كه سوسن آزاد
چه گوش كرد كه باده زبان خموش آمد
چــه جــاي صحبت نامحرم است مجلس انس
سر پيـالـه بپـوشـان كــه خــرقه‌پـوش آمد
زخانقاه به ميخانه مي‌رود حافظ
مگر زمستي زهد ريا به هوش آمد
شعر و شعار همزادند و اگر چه در شكل و قيافه يكسان نيستند كه از جنس همند. براي همين است كه:
«هر شعر خوب حتماً شعار مي‌شود و هر شعار بي‌پيرايه‌اي، بي‌شك به شعر پهلو مي‌زند.»
اشعاري كه در دوران انقلاب اسلامي،‌ توسط شاعراني كه نمي‌شناسيمشان، در راستاي حركت حضرت امام خميني(ره) سروده شد و سرنوشت آن به بايگاني سازمان اطلاعات و امنيت رژيم شاهنشاهي – ساواك – كشيد، به ميزاني روان و سليس است كه ضمن آنكه مي‌توان، مواضع اصلي انقلاب اسلامي را به روشني در آن ديد، تاريخ اين حركت عظيم را نيز مي‌توان در آن مرور كرد.
شعرها شعار مبارزه بود و حماسي و بي‌پروا بر پيكر سردمداران رژيم شاه، شلاق مي‌زد، هر چند در بعضي مواقع، خود در زير شلاق‌هاي ستم و در محبس‌هاي تنگ و تاريك سروده مي‌شد و يا سرنوشت سراينده آن، به زندان و شكنجه ختم مي‌گرديد.
حوزه اشعار دوران انقلاب اسلامي، كه در برخي موارد، سراينده آن را فاقد شناخت و وزن و قافيه و قواعد شعري نشان مي‌دهد، به گستره تاريخ شاهنشاهي است، كه هدف‌گيري اصلي آن، سرنگوني محمدرضا پهلوي با رهبري حضرت امام خميني(ره) مي‌باشد.
هر چند اين حركت به اعتبار
«من سمع منادياً ينادي ياللمسلمين و لم يجبهُ فليس بمسلم»
از ظلم و جوري كه بر مسلمانان ساير بلاد هم مي‌رفت، غافل نبود.
شاهد مثال اينكه، وقتي فرانسويان استعمارگر با شعار دمكراسي!؟ زنان و مردان مسلمان الجزايري را به خاك و خون مي‌كشيدند، فرياد هنر بلند مي‌شد كه:
سلام ما به احرار جزاير
خدا يار و مددكار جزاير
از ايــن غـم ما همه هستيم يكســر
بـه همـــدردي عـــزادار جـــزاير
آنچه در اين نوشتار به آن خواهيم پرداخت، مروري است گذرا بر محتواي اشعار دوران انقلاب. بديهي است كه از درياي بيكران و خروشان امت اسلامي در طول سال‌ها مبارزه با رژيم ستمشاهي پهلوي، اين مقدار، جرعه‌اي بيش نيست.
در فروردين ماه سال 1342 شمسي، مدرسه فيضيه قم، مورد حمله نظاميان شاه قرار گرفت، بازتاب اين وحشي‌گري، بر در و ديوار شهر مراغه، چنين بود:
ما مسلمانيم و ايران در پناه مسلم است
سرپرست دولت جابر فقط ايمان ندارد
كشور ايران، گرفتار حكومتگراني بود كه در ظلم و ستم تالي بني‌ اميه بودند و براي رسيدن به هدف، هيچ نوع مخالفت و اعتراضي را برنمي‌تابيدند و به زنان و كودكان هم رحم نمي‌كردند.
دستگيري حضرت امام خميني(ره) در چهاردهم خرداد 1342، حماسة 15 خرداد را به دنبال داشت كه نقطه عطف انقلاب اسلامي باشد. اين واقعه، پيروان راستين امام را در سراسر كشور، در طريق مبارزه مصمم‌تر كرد تا هراس نداشتن در ميدان مبارزه و آرزوي لقاءالله – كه همانا شهادت بود – را به رخ يزيديان زمان بكشند:
عاشق حق هر كه باشد، باك از اين و آن ندارد
زآنكه در دل، آرزو جز ديدن جانان ندارد
مظهر عشق حسيني، آيت‌‌الله خميني
آنكه در ميدان قدرش، شير نر جولان ندارد
و همچنين:
شاه را گو: مرجع تقليد را آزاد كن
مسلمين دلخسته را، از اين الم دلشاد كن
رهبـــران پيشـــواي ملت و زندان كجا
خــويشتــن آمــاده بهـر كيفر ميعاد كن
و يا اينكه
بنده محبوب يزدان آيت‌الله خميني
رهنماي اهل ايمان آيت‌الله خميني
نيست باك از زجر و زندان وز جفا مردان حق را
اشجع است از شــيــر غــرّان آيت‌الله خميــني
وابستگي محمدرضا پهلوي به بيگانگان، روزبه‌روز آشكارتر مي‌شد و بر اهل نظر و خبر، معلوم بود كه او، ايران را به نفع آنان به سوي ويراني سوق مي‌دهد، هر چند شعار دينداري مي‌دهد و ادعا مي‌كند كه كمربسته حضرت عباس (ع) و امام رضا (ع) مي‌باشد:
اي صبا بر گو به شاه خفته دل، بيدار شو
مست قدرت گشته‌اي، تا كي، دمي هشيار باش
ظلـم‌ها كــردي به ملــت تا به ســر حد جنون
گـر نه‌اي مـأمـور دشمن، زيـن عمــل بيدار باش
كشتار بي‌رحمانه‌اي كه در پانزدهم خرداد، به دست شاه، در شهرهاي مختلف كشور صورت گرفت، شهداي بسياري داشت، ولي تقدير چنين رقم خورد تا شهيد طيب حاج رضايي – كه روزگاري هم، دل در گرو سلطنت محمدرضا پهلوي داشت و از سابقه خوبي هم برخوردار نبود – به اخلاص عمل حرگونه‌اش، خورشيد شهيدان 15 خرداد شود تا امام خميني(ره) در مدح او بگويد: «طيب جوانمرد آزاده‌اي بود»:
شهد شيرين شهادت، ريخت در كام تو طيب
مهد اقليم سيادت، نقش دامان تو طيب
با بزرگي در شهادت، خــويش را پرپر نمــودي
ليك بــر ذلت نـدادي تـن، خـدا يـار تـو طيب
نهضت 15 خرداد با كشتار سراسري، به ظاهر به خاموشي گراييد و متعاقب آن، قانون بردگي ملت ايران- موسوم به كاپيتولاسيون – در مجلسين شوراي ملي و سنا، تصويب شد.
امام خميني(ره) فرياد اعتراض سر داد كه حاصل آن هم، دستگيري و تبعيد ايشان به تركيه و سپس نجف اشرف بود.
حسنعلي منصور – كه عامل اين حركت بود – به مجازات اين هتك حرمت، به اعدام انقلابي محكوم شد و در اولين روز بهمن ماه 1343، در موقع ورود به مجلس شوراي ملي در ميدان بهارستان، با گلوله‌هاي شهيد محمد بخارايي، از پاي درآمد. حالات و رفتار نمايندگان مجلس شوراي ملي، پس از شنيدن خبر اين واقعه، در جاي خود جالب و درخور توجه است:
برآمد بامدادان بانگ و آژير
كه زد تيرافكني منصور را تير
زپــا افــتاده با يـك تيــر نخجيــر
گشــايـد پنجـــه چون صياد تقدير
در آنجا پاي هر تدبير لنگ است
كلوخ‌انداز را پاداش سنگ است
فرمان اعزام روحانيون به سربازي، ترفند ديگري بود كه رژيم شاهنشاهي، با هدف خاموش كردن چراغ حوزه‌هاي علميه، براي رهايي از روشنگري‌هاي حضرت امام و يارانش تدارك كرد:
باز مي‌خواهند از نو فتنه‌اي برپا كنند
بر عليه ما دوباره نقشه‌اي اجرا كنند
ز آن همه جلاد و از شلاق و زندانها بپرس
تا شما را واقف از ايمان و صبر ما كنند
پس ز ســربـازي كجا ترسند سربازان دين
فــوق سـربازي بگو، اينها كجا پروا كنند
نهضت 15 خرداد، شعلة فروزاني بود كه روشن نگاه داشتن آن، بر همگان فرض بود. فرضي كه از جانب رهبر انقلاب، بر دوش تمام مكلفين قرار داده شد و اولين سالگرد آن نيز، در بيت آن حضرت برگزار گرديد:
نعش صدها و هزاران بدن از جور عدو
كس ندانست كجا خاك سپرد آنان را
مملــكت رو به فـنا، ملت آن بي سامان
دســتي از غـيب رسد ملت بي‌سامان را
در اين موقعيت، مردان با همت و غيرتمند، براي پايان دادن به اوضاع نكبت‌بار رژيم شاهنشاهي، در طريق آگاهي جامعه گام مي‌زدند و به ترويج انقلاب مي‌كوشيدند:
به حفظ خويشتن اي قوم در سراسر ملك
به حكم عقل، همي انقلاب بايد كرد
ولي هجر امام، غمي بزرگ و جانكاه بود كه امت اسلام را مي‌آزرد. طبيعي بود كه اين غم، در حوزه‌هاي علميه ايران، كه پير مراد و مرشدي بزرگ را، در بين خود نداشتند، مضاعف بود و زماني كه غم هجران، با محدوديت بر زبان راندن نام او نيز همراه بود، جانكاه‌تر مي‌نمود:
يــا ربّنــا فــارحـم بنـا اَيْنَ الخميني
واحســرتـا مـن هجـره اَيْنَ الخمينــي
نام خميني بردنش زجر است و زندان، سهل است و‌ آسان
زندان چه باشد جان به قربان خميني اَيْنَ الخميني
و يا اينكه:
كجا رفتي اي شيرمرد زمانه
كه نبود مرا باري از تو به شانه
تعريض نسبت به كساني كه دين به دنيا داده و با رعايت ظواهر ديني، به زندگي خود مشغول بودند، نيز، بخشي از نيروي محركه انقلاب اسلامي را به خود معطوف مي‌كرد. آنان كساني بودند كه به تعبير امام راحل(ره):
تمام همشّان، علفشان» بود:
نم نمك بي‌خبري
خوش به حالت
خوش به حالت به خدا
نه تو مكتب داري
نه به آواي خبر دل داري
نه غمي مي‌كشدت
جنايات رژيم شاهنشاهي – كه در نوع خود بي‌نظير بود – تداعي كننده خاطره نمرودها و عمر و عاص‌ها بود. در همين راستا، تشبيه سردمداران رژيم به آنان، روشي ديگر براي تبيين ظلم‌ها و جنايات رژيم به شمار مي‌رفت. آناني كه با دين به ستيزه برخاسته بودند و با پيروي از روشنفكربازي‌هاي غربگرايانه، قصد حذف قرآن را داشتند:
و بعد از ساعتي، آن روبهان
با چهره‌هاي زشت خود
كه گويي چهره «عاص» است و «نمرود» است
به سوي من همي آيند و مكارانه مي‌گويند:
برون افكن ز دستت
چه چيز است آن!؟
خرافات است و ننگين است!
و گويي تو نمي‌داني
تو اكنون نسل امروزي و پيروزي
برون افكن ز دستت!
برگرفته از: كتاب«فرياد هنر» مركز بررسي اسناد تاريخي
منبع: www.dowran.ir